
ولایت و توحید
در پایان بحث زندگی حضرت زینب(سلاماللهعلیها)، (جلسۀ 16، 18 ربیعالأول 1442) به تبیین موضوع ولایت و توحید میپردازیم.
امسال از آغاز محرّم، دربارۀ دین گفتیم که هدف قیام عاشورا بوده است و حقیقت این هدف را ولایت دانستیم؛ همان جریان ظهور وجود از ذات حق تا عقل و نفس کلی و نهایتاً تا نفوس جزئی. در همراهی با حضرت زینب(سلاماللهعلیها) عظمت نفس آن بانو را به ویژه در واقعۀ کربلا دیدیم و به شناخت مراتب نفس رسیدیم.
دریافتیم اولین تجلی حقتعالی، عقل است که همۀ مراتب را در خود دارد؛ مثل حلقۀ اول نور خورشید که همۀ شعاعهای نور از آن به زمین میتابند. در این بین، تنها انسان است که ظرفیت ظهور تمام این مراتب را دارد.
گفتیم حقیقت نفوس تکتک انسانها عقل است؛ ازاینرو طبق اصل "إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون" همه، استعداد رسیدن به عقل را دارند و کمالشان این است که در دنیا حرکت کنند تا استعدادشان در مراتب نفس به ظهور رسد. اما هرکس میتواند در هر رتبهای از عقل بماند و این به اختیار خودش بستگی دارد.
تنها کسانی به عقل فعال انسانی میرسند، که از توهم و خیال بگذرند. اما پس از عقل فعال نیز اگر در معرض تابش نفس کل و عقل کل قرار نگیرند، فقط بشر متمدّن میشوند و انسانیت از آنها ظهور پیدا نمیکند؛ یعنی چشم و گوششان باز میشود و باطن خیلی از امور را میبینند و میفهمند، اما همه را برای دنیایشان میگیرند.
عقل کل چیست؟ حقیقت محمدیه(صلّیاللهعلیهوآله) یا ظهور ولایت در حقیقت نبوت. ظهور عینی عقل کل هم نفس کل است و اینجاست که علی(علیهالسلام) میشود نفس پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله)[1]؛ یعنی ظهور و عینیت وجود او. پس از او نیز حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) و فرزندان معصومشان(علیهمالسلام) ظهور تامّ عقل کلاند و به خدا متصل.
سایر انسانها تنها اگر بتوانند در جاذبۀ این چهارده نور پاک قرار گیرند، از حدّ بشری و مرحلۀ نفس فراتر میروند و به سوی انسانیت حرکت میکنند، یعنی به عقل میرسند. حقیقت دین هم همین است: شناخت نفس جزئی خود و حرکت در مسیر کمالش تا رسیدن به نفس کل و عقل کل که حقیقت ولایت است.
ولایت هم در حضور جسمی ائمه(علیهمالسلام) خلاصه نشده که بگوییم ما از آن بیبهرهایم؛ بلکه حقیقتی فرای زمان و مکان و ماده است که در تمام هستی و در همۀ ذرات وجود ما جاری و تا ابد باقی است؛ همان حقیقتی که با ختم نبوت، در غدیر آشکار شد و باب کفر را در بین مسلمانان بست.
آن روز روشن شد که نفوس باید به نفس کل برسند تا به عقل کل وصل شوند و در این راه، ولایت، آیینهای است برای انسانیت و کمال نفس که هرکس میخواهد خود را در مسیر کمال ببیند و انسانیتش را پیدا کند، باید در مقابل این آیینۀ تمامقد بایستد؛ وگرنه نه کجیها و آلودگیهای خود را میبیند و نه تعادل و حرکت درستش را.
ما آیینه نیستیم؛ اما اگر آنقدر خود را صاف و زلال کنیم که بتوانیم در برابر این آیینه قرار گیریم، او حرکت ما در عالم جسم، خیال و عقل را نشانمان میدهد تا ایراد کار را بفهمیم و ببینیم کجا عقلمان فعال شده، کجا در مراتب نازل ماندهایم، کجا خیالمان را آلودهایم و کجا به جسممان ظلم کردهایم.
پس آیینۀ ولایت، حدّ فاصل میان کفر و شرک جلی با اسلام نیست؛ که هرکس شهادتین گفت، مسلمان است. ولایت، شرط ایمان و توحید است و ترک ولایت، مساوی شرک خفی و نفاق. مسلمان است که خود را در این آیینه میبیند؛ وگرنه کافر اصلاً چیزی از درون خود نمیداند و حرکتی ندارد که بخواهد در مقابل آیینه بایستد و خود را بسنجد.
حضرت علی(علیهالسلام) در نامۀ 28 نهجالبلاغه به محمدبنابیبکر، به نقل از رسولخدا(صلّیاللهعلیهوآله) میفرماید:
"إِنِّي لَا أَخَافُ عَلَى أُمَّتِي مُؤْمِناً وَ لَا مُشْرِكاً؛ أَمَّا الْمُؤْمِنُ فَيَمْنَعُهُ اللَّهُ بِإِيمَانِهِ وَ أَمَّا الْمُشْرِكُ فَيَقْمَعُهُ اللَّهُ بِشِرْكِهِ. وَ لَكِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ كُلَّ مُنَافِقِ الْجَنَانِ، عَالِمِ اللِّسَانِ، يَقُولُ مَا تَعْرِفُونَ وَ يَفْعَلُ مَا تُنْكِرُونَ!"
همانا من نه از مؤمنان بر امتم میترسم و نه از مشرکان؛ که مؤمن را خدا با ایمانش بازمیدارد و مشرک را با شرکش نابود میکند. اما میترسم از منافق دورو که زبانى عالمانه دارد و نیکو سخن میگوید، اما عملش ناپسند است!
منافق کسی است که با خوشزبانی از معارف سخن میگوید؛ اما اعمالش انکار ولایت است. گمان میکند دیگران را بازی میدهد؛ اما درواقع با خود بازی میکند و اینها آثار ظلمت و تباهی درونش است. او با خودش صداقت ندارد؛ درنتیجه با امام و ولیّاش صادق نیست و مدام میخواهد با انواع توضیح، خود و کار خود را در مقابل او توجیه کند.
همین جریان دوگانهٔ توحید و نفاق در امت اسلام بود که آنقدر پیش رفت تا در عاشورا، هردو به اوج خود رسیدند و هم ریشۀ زیباترین جلوات توحید در کربلا و کوفه و شام آشکار شد، هم ریشۀ زشتترین و واضحترین جلوات نفاق. از یک سو در صبر و اخلاص اسطورهای حسینیان و از سوی دیگر در خباثت و خونریزیهایی که با آیات قرآن توجیه شد!
و در آن بلوای پرغوغا، دخت حیدر(سلاماللهعلیها) عارفانهترین صحنههای توحید را به نمایش گذاشت. بانویی که آنهمه مصیبت دید و از جایگاهش پایین کشیده شد، وصل به نفس کل بود و حقیقت توحید را به جان خود نشانده بود که توانست آنگونه زیبا پایمردی کند؛ با اینکه اگر اراده میکرد یا حتی از خاطرش میگذشت، همه چیز برایش مهیّا بود.
به گواهی تاریخ، اینگونه نبوده که بانو با ندای "مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلاً" وارد کربلا شود؛ بلکه در ابتدا بیتابی میکرد و امام حسین(علیهالسلام) او را آرام مینمود. اما چنان متصل به نفس کل و همگام با امام زمانش حرکت کرد، که لحظهبهلحظه ضعف و قوّت خود را دید و با رفع ضعفها، قوّتهایش را تثبیت کرد. تا جایی که توانست توحید را ظهور دهد و با همۀ مناقب و کراماتی که داشت، نه شکوِه کرد، نه انتقام گرفت و نه خلاف ارادۀ خدا خواست.
خطبههای آن بانو، بهترین منبعی است که با مطالعۀ آنها میتوانیم حقیقت ماجرا را بهتر دریابیم، إنشاءالله.
نظرات کاربران